وبلاگ جعفر قربان زاده

کارشناس و مدرس حسابداری

وبلاگ جعفر قربان زاده

کارشناس و مدرس حسابداری

برگه ریاضی مجتبی

نا مساوی

پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :

بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی

مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،

آب دهانش را قورت داد

خواست چیزی بگوید اما ، سرش را

پایین انداخت و رفت

برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت

اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود

امتحان ریاضی ثلث اول :

سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید

جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما

سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه

که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد

و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند

سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟

جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم

بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد

سئوال : نامساوی را تعریف کنید

جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران

اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد

سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟

جواب : همان خاصیت پول داری است آقا

که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی

و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی

سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد

برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،

که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت

مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،

برگشت با صدای لرزانش فریاد زد

آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟

بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید

و پشت در گم شد.

نظرات 4 + ارسال نظر
زهره چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ

ی بوس میدی بهم

شرمنده... نه

نجم... دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ب.ظ

در کنارخطوط سیم پیام خارج ازده دو کاج رویدن
سالیان دراز رهگذاران آن دو را چون دو دوست می دیدن
روزی از روزهای پاییزی زیر رگبار تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شدو روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب تحمل کن مرا
ریشه ام زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد
مهر بانی به گوش باد رسید باد آرام شدملایم شد
کاج آسیب دیده ماهم پاگرفتو سالم شد
میوه کاج ها فرو ریختن دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رسان و چندی بعد
دی ما نام گرفت کاجستان

شیما دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ب.ظ

حالم گرفته است
حالم گرفته است
به خوابگاه می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
کسی مرا به استاد راهنما معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی فارغ التحصیلی دعوت نخواهد کرد
به هم اتاقی ام جواد گفتم : دیگر تمام شد
همیشه پیش از آنکه فکر کنی مشروط می شوی
باید به جای کارنامه تسلیتی بفرستیم
ایمان بیاوریم به آغاز ترم بعد
ایمان بیاوریم به سال تحصیلی جدید
به جزوه های وا‍ژگون شده بیکار
من مثل دانشجوی عاشقی که جزوه ی همکلاسی اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی به فکر دانشجویان توی پارک نیست
کسی نمی خواهد باور کند دانشجو دارد می میرد
که قلب دانشجو در زیر عشق ورم کرده است
که ذهن دانشجو دارد آرام آرام
از علم و دانش تهی می شود
و دانشجو انگار
چیزی مجرد است که در انزوای کلاس
پوسیده ست
جواد می گوید :
از من گذشته است
من بار خود را بردم
و کار خود را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا تخته نرد می بازد یا پاسور
من خواب دیده ام که کسی می آید
کسی که مثل استاد راهنما نیست
مثل مدیر گروه نیست
مثل معاون دانشجویی نیست
مثل رئیس دانشگاه نیست
نمره را قسمت می کند
خوابگاه را قسمت می کند
جزوه را قسمت می کند
انتخاب واحد را قسمت می کند
سلف را قسمت می کند
دانشگاه ملی را قسمت می کند
من خواب دیده ام
دانشگاه را به خاطر بسپار
دانشجو رفتنی است

معلم شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:24 ب.ظ

خیلی جالبه راستش به طرز فکر مجتبی قصتون حسودیم شدش بازم ازتون ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد